هرگز فکر نکنید دیگران احمقند!!!

عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌اینفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربهدر آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم.

رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی.

عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه فروشی نیست❌.

یه داستان جالب

گربه ,رعیت ,کاسه ,قیمت ,عموجان ,عتیقه‌فروش ,گفت عموجان ,رعیت گفت ,به من ,پیش از ,از خروج

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فنی و مهندسی تماشاي آنلاين فيلم هاي سينمايي fasleruyeshi سایتی برای همه iranbut دانلودستان pikasotarhic محصولات موجود سایت خلاصه کتاب آموزه های روانشناسی در حدیث مسعود آذربایجانی